بسم رب المهدي
روحي فداكم سلام
امروز مي خواهم از خودم و يك عزيز برايت بنويسم . راستش من در حد و اندازه آن نيستم كه از اين عزيز بزرگوار چيزي بنويسم . حقيقتش هم اين است كه من چيزي از ايشان نم دانم كه بخواهم بنويسم . ولي . . .
فداي اون دستي بشم كه به سينه چسبيده و ميگه « خدمت از ماست »
من هر موقع حاجي يادم مي آيد ايشون رو در اين حالت تصور مي كنم . فداي همه بچه هاي خيبر بشم كه كمتر از يك ماه ديگر سالگرد شهادتشان هست ، قربون همشون بروم كه دستهاي پرتوان و بازوهاي نيرومندي داشتند و به مولايشان علي عليه السلام اقتداء كردند و خيبري تازه رقم زدند . وقتي به مزار بچه هاي خيبر سر ميزني يه حال و هواي ديگه اي داره انگاري ايستادند و منتظرند كه در بغل فشارت بدهند و بگويند : خوش آمدي ، قدم بر چشم . . .
بچه هايي كه مزار حاج همت رو زيارت كردند مي دونند كه مزارشون داخل صحن امامزاده شاه رضا است « شهررضا – اصفهان » كه وقتي نزديك مزار مي شوي اگه چشم دل باز كني مي بيني حاجي ايستاده دست برسينه و لبخند بر لب استقابلت مي كنه . . .
. . . سر به زير مي اندازي و شرمسار از كارهاي كرده و ناكرده . اما حاجي آغوش باز مي كنه و ميگه بيا ما هنوز هم دوستت داريم . آنوقت آغوش گرم و صميمي حاجي رو حس مي كني و قطره اشكي گرم گونه ات رو نوازش مي دهد و سرچشمه دلت باز ميشه و شروع به صحبت مي كني . . . يادش بخير . . . ياد بچه هاي خوابگاه دانشگاه بخير . . .
آرام جانم
دوست دارم به حاجي بگم فدات بشم ، قربون قدمهات كه جبهه ها رو به لرزه در مي آورد ، قربون لبخندت ، قربون صدات ، . . . فداي محبتت بشم .
راستي داداش سَيد حرف قشنگي مي زد . مي گفت : اگر عكس چشمهاي حاجي رو بزني تو اتوبان همه ماشينهايي كه رد مي شوند تصادف مي كنند . از بس كه اين چشمها قشنگه . . .
من مي گم : اين چشمها از عمق وجود حاجي حكايت مي كنه . خدا مي دونه تو اون حج ابراهيمي چه كرده و چي خواسته . . . حيف حيف حيف من هميشه حسرت مي خورم كه چرا . . .
محبوبم
خنده داره من دارم براي شما از كسي مي نويسم كه از من بهتر مي شناسيتش . به قولي « جلوي قاضي و معلق بازي »
من هر موقع حاجي به خاطرم مي آيد انگار كه هزار سال هست كه مي شناسمش خيلي عجيبه !!! وقتي براي اولين بار مزارش رو زيارت كردم يه حال عجيبي داشتم . مي دونيد الان ياد چي افتادم ؟!! ياد حرم حضرت علي عليه السلام . . . آه آه آه
مي دونم كه شما هم احساس من رو داريد . آدم وقتي مي رود زيارت مولا انگاري هيچ غمي نداره آرام ميشه اونجا حس مي كني حضرت در آغوش گرفتنت و مي فرمايند : بگو عزيزم برام درد دل كن . . . آغوشي پدرانه . . . پدر . . . حس و حال من موقع زيارت مزار حاجي هم همان طور بود .
دستان پر از مهر و محبتت رو مي بوسم . برايم دعا كن .
خدانگهدار
1384/11/20